صبح ساعت 8 تو بخش پراتیک (بخشیه که شکل بیمارستانه) کلاس داشتیم. تازه استاد اومده بود و ما داشتیم رو مانکن درسای جلسه ی قبل رو تمرین میکردیم ک یکی از دانشجوهای کلاسای دیگه با حال بد و رنگ پریده اومد در کلاس ما. سرگیجه و تهوع داشت. از استادمون خواست کمکش کنه. استاد هم آوردش داخل، بهش کمک کرد روی صندلی بشینه و یه دفعه برگشت ما رو نگاه کرد. پرسید کدومتون بهتر از بقیه میتونه فشار خون بگیره؟ همه ی بچه ها ساکت شدن و خیره شدن به من. منم اولش حول شدم و چیزی نگفتم ک استاد گفت بدو مریض بدحاله!!! من! ترم یک! مریض بدحال! هیچ چی دیگه خیلی جدی و سریع وسیله ها رو از تو کمد آوردم و نبض و فشار و تنفسشو چک کردم. بعد ک تموم شد و بچه ها رفتن براش آب میوه و کیک گرفتن و آوردن، من تازه فهمیدم چی کار کردم و چقد عادی دست و نبض مچ و آرنج یه غریبه ی نامحرمو گرفتم. حالا دیگه روم نمیشد تو چشمای استادم و پسر بدحالمون نگاه کنم. آخر سر هم بیمار سه، چهار بار از هممون تشکر کرد ولی من همچنان خودمو مشغول نشون دادم و برنگشتم نگاهش کنم.

خدایا خودت منو ببخش

استاد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بروز ترین اخبار دنیا رشت فوتسال همه چی موجوده closed جورواجور tarahisite فلزیاب مشهد باغ عروسی | تالار عروسی خرید کتاب|کتاب رایا